یه دور بزنم، برمی‌گردم



امروز خ.ت رفته بود با ب.ح که استاد راهنماش باشه، راجع به پایان‌نامه حرف بزنه، من و ف.خ به عنوان بیکاران رفته بودیم نشسته بودیم. ب.ح (استاد) که حرفش با خ تموم شد یهو برگشت به من گفت تو وقتی بیکاری راجع به چی فکر می‌کنی؟ بعد من اینجوری بودم که چه می‌دونم هروقت بیکار شدم اونموقع می‌بینم راجع به چی فکر می‌کنم. بعد برگشت گفت مثلا نشستی، یه پنجره‌ای هست، درختا هستن، داری نگاه می‌کنی بهش، راجع به چی فکر می‌کنی؟ گفتم نمی‌دونم والا راجع به خودم، احساساتم، چیزایی که درگیرم کرده، اینا. بعد گفت چرا به این چیزا فکر می‌کنی؟ ول کن! منم خیلی فکر می‌کنم ولی به درد نمی‌خوره که. فقط خودتو اذیت می‌کنی. بعد گفت ببین تو زندگی تو آدمایی هستن که برات عزیزن، مادرته، پدرته، برادرته، خواهرته، دوستته، یکیه تو این دانشکده، برات عزیزم هست، ولی اذیتت می‌کنه، آزارت میده، به هم می‌ریزتت، باید چیکار کنی؟ عزیزم هست برات. (بعد هرچی هم می‌گفت، من میومدم جواب بدم، می‌پرید وسط حرفم که نه گوش کن، من دارم اینارو برای خودم میگم که خودم بهشون عمل کنم اصن، که بعد دو سه بار فهمیدم نکته‌ش اینه که ساکت باشم فقط بگم چشم) گفت هرچقدم برات عزیز باشه، ولی اذیتت می‌کنه، ولی داری جونتو می‌گیره، باید رهاش کنی، باید ولش کنی بره. بعد گفت مثلا حضرت مریم، وقتی قرار بود مسیحو به دنیا بیاره، همه بهش تهمت زدن، همه اذیتش کردن، ولی چیکار کرد؟ ول کرد رفت تا زمانی که مسیح خودش به دنیا اومد و خودش حقیقتو گفت. گفت مسیح توعم یه روزی میاد، تا اونموقع کم‌کم ول کن اینارو. گفت از جون خودت که مهمتر نیست، هرچقدر عزیز باشه. گفت اینا مثل تیر می‌مونن تو بدن آدم، باید یواش یواش درشون بیاری از تنت. تا کم‌کم بعد شیش ماه تازه تازه خوب شی. گفت اصلا دوستشون داشته باش، عاشقشون باش، درآرشون بذار کنارت و دوستشون داشته باش ولی کمک کن حل بشن تو وجودت. گفت با یکی حرف بزن، همه چیو بهش بگو. گفت الان به یکی تا حدودی گفتی دردت چیه، ولی کامل نمیگی، کامل بگو، بریز بیرون، نذار هیچی بمونه. گفت خجالت نکش، فکر نکن از ارزشت یا از احترام عزیزت کم میشه، بریز بیرون خودتو. بعد دیگه یه سری حرفا زد که برو بگرد، قدم بزن، آدمارو ببین و این چیزا. وسطاشم یه جا برگشت گفت یه دوست پسر پیدا کن، باهاش برو بگرد خوش باش. گفتم دوست پسر که خودش دردسره استاد :))))) گفت نه، یه آدمشو، یکی که آدم باشه، خوب باشه. گفت غلیظم نکن، سطحی باهاش دوست باش، برو سینما، تئاتر، قدم بزن، اگه عمیقش کنی اینم خودش میشه یه تیر دیگه تو بدنت.

خلاصه. کلی چیز میز دیگه ام گفت که از حوصله خارجه، ولی خلاصه یه پا کف بینه :/

اینقدر یعنی از بیرون معلومه چقدر داغونم؟


خب با ماجراهای من و استاد در خدمتتون هستیم.

در این سری از پست‌ها "استاد" یک شخص ثابت نیست و ممکنه هربار یه استاد متفاوت باشه. مهم اینه که همشون استادن و من در برابر همشون مثل کودنا عکس‌العمل نشون میدم :))))

برای مثال وقتی پیاممو جواب میدن اونقدر در جواب دادن مکث و تامل می‌کنم که ده ساعت می‌گذره، دیر میشه، میگم چرا دیگه جواب بدم، ضایع‌ست، فلانه، کلا جواب نمیدم، می‌رینم، اصن یه وضعی.

یا مثلا میام یه پیام به استاد بدم که سلام وقت داری؟ دقیقاا دو ساعت و نیم وقت می‌بره ازم :/ هی می‌نوسیم، ادیت می‌کنم، میدم 1 2 3 4 نفر بخونن، هرکدوم یه ادیت میان روش، اووف اصن، خودمو پاره می‌کنم :/ اصن جون میدم!! نمی‌دونم چه مرگمه! می‌خوام یه کلاس "چگونه به زبان ساده فارسی حرف بزنیم؟" برم. اصن قدرت تکلم ندارم. باز این مکاتبه‌ست، خیلی بهترم توش، حضوری در برابر استادا باید منو ببینین ^___^ یه چهره مقتدر و با اعتماد به نفسم در ابتدا، بعد که می‌خوام یه چیزی بگم می‌رینم، با تمام قوا. تازه از ترم یک و دو به خاطر همون چهره قدرتمندم همیشه فکر می‌کنن من اعتماد به نفسم زیاده، منو می‌فرستن جلو، با استادا حرف می‌زنم و اینا، همچنان، ولی رفته‌رفته به جای اینکه پیشرفت کنم پسرفت می‌کنم :/ یعنی می‌دونی چیه، انگار هرچی اطلاعاتم بیشتر میشه، بهتر می‌دونم که چقدر حالیم نیست خیلی چیزا، بعد کاملا دیگه اعتماد به نفسمو از دست میدم. بابا تو می‌دونی چیزی حالیت نیست، بقیه که نمی‌دونن، چتههه!! اره خلاصه.

حالا امروز راجع به پایان‌نامه‌م با ر.دال حرف زدم، فردام قراره بدون اطلاع خودش برم ببینمش، خدا بخیر کنه. به خصوص که این ر.دال یکمم همواره از ترم 5 یه حساب ویژه‌ای روم باز کرده بود، که با همین کارام ریدم توش :))))))

پس فردام میرم ب.الف رو ببینم برای نخستین بار، ببینم چهره‌ی اولمو چجوری برجای می‌ذارم.

ولی اینا برای من مسئله ست، والله استاده اصن به تخمشم نیس، اصن نمیفمه!!


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وان حمام نوزاد قیمت بلوک سیمانی و سفال خرید ووچر پرفکت مانی سایت سازان برتر Rise Of SaSaj گیتی آرا ایرانیان گزارش آزمون - بازار خودرو - خرید خودرو ^Love yourself^ وبلاگ سجاد نجفی یادداشتهای شخصی احمدرضارحیمی